خاطرات انقلاب /1

                                   خاطرات انقلاب /1

 گفت : مثل این که شما نسل اولی ها خوشی زیر دلتان زده بود که با انقلاب ، رژیم شاه را سرنگون کردید و باعث عقب افتادگی ما شدید ! شاه داشت ایران را متمدن می کرد. شما ظرفیت استفاده از فضای باز سیاسی را نداشتید. لذا انقلاب کردید! 

 

  گفتم : خود گویی و خود خندی . عجب مرد هنرمندی؟!  خود می دری و خود می دوزی؟! کدام تمدن و پیشرفت ؟ و کدام فضای باز؟ لازم است برخی از خاطرات سیاسی آن سال ها را که خود شاهد آن بودم ، برایت بازگو کنم ُ تا خود جو حاکم بر ان زمان ها را احساس کنی. آيا تو ظرفيت شنيدن واقعيات را داري؟

 گفت : دارم ، به شرطي كه حرف هاي كليشه اي را كه خود هزار بار شنيده ام و خوانده ام و حتي بهتر از تو آن ها از حفظ كرده ام ، برايم تكرار نكني!!

گفتم : به چشم ! من فقط خاطراتي را بازگو مي كنم كه خود شخصا شاهد يا عامل آن بوده ام و حتي هنوز آن ها را در جايي ننوشته ام. 

  گفت:....و حتي نگفته اي؟

گفتم : شفاهي چرا. من اين خاطرات را دوبار ضبط ويدئويي كرده ام. مرتبه اول به دعوت مركز اسناد انقلاب اسلامي طي چند مرحله به صورت تاريخ شفاهي نقل كرده ام و به صورت ويدئويي ضبط شده است و بار دوم به دعوت شبكه دوم صدا و سيماي جمهوري اسلامي در چند جلسه ضبط ويدئويي كرديم و در چند برنامه در ايام دهه فجر از شبكه دوم سيما پخش شد ، اما هنوز آن ها را به صورت مكتوب عرضه نكرده ام. 

    البته فضاي زماني و مكاني اين خاطرات سال ۱۳۵۷ و شهرستان كاشان است .

گفت : پس لطفا بدون شعارزدگي ، تعصب و آگرانديسمان بيان كنيد . به طوري كه من نسل سومي بتوانم بدون تعارف باور كنم.

گفتم : به چشم!!

  خاطره اول :  تعطيلي دبيرستان

   سال تحصيلي ۵۸- ۱۳۵۷ تازه آغاز شده بود. دانش آموزان به كلاس مي رفتند ، اما گاهي همنوا با مردم شهر شعارهاي انقلابي مي دادند. روز هشتم مهرماه گروهي از كماندوهاي مسلح به دبيرستان امام خميني(ره) كاشان ( پهلوي سابق ) حمله كردند و بي رحمانه دانش آموزان را كتك زدند. به دنبال اين يورش اين دبيرستان و به دنبال آن ساير مدارس به تعطيلي و اعتصاب كشيده شد. در مدت كوتاهي همه معلمان اعتصاب كردند و همه مدارس تعطيل شد .

   در آن زمان من دبير و مسئول دبيرستان قمصر كاشان بودم . من و ساير دبيران از مظالم رژيم شاه براي دانش آموزان مي گفتيم و آنان نيز گاهي با راهپيمايي هاي كوتاه و شعارهاي ضد شاه ، احساسات انقلابي خود را ابراز مي كردند. اما دبيرستان قمصر و ساير مدارس آن جا بر خلاف ساير مدارس باز بود و اين اعتصاب يك پارچه فرهنگيان را مخدوش مي كرد. ما مي خواستيم اين پيام را به گونه اي به بچه ها منتقل كنيم كه ساواك شاه نتواند آن را به صورت مدركي عليه ما به كار گيرد.

   لذا يك شب در خانه ما با كمك آقاي محمد ملكي ( كتابدار كتابخانه قمصر) و آقاي خسرو نمازي ( يكي از دانش آموزان آن زمان و دبير فعلي ) و يكي دو نفر ديگر از بچه ها اطلاعيه اي از قول " انجمن اسلامي دانش آموزان دبيرستان پهلوي كاشان " نوشتيم و همان را شبانه به ديوارهاي ساختمان ذبيرستان قمصر چسبانديم . در اين اطلاعيه از دانش آموزان قمصر خواستيم هماهنگ و همراه با ساير دانش آموزان ايران و كاشان به صفوف اعتصابيون پيوسته و عليه رژيم شاه ستمگر بپا خيزند.

   صبح روز بعد هنگامي كه طبق معمول عازم رفتن به دبيرستان بودم ، در نزديكي دبيرستان ناگهان پسر رئيس پاسگاه ژاندارمري دوان دوان نزد من آمد و گفت :

 خرابكاران به در و ديوار دبيرستان اعلاميه چسبانيده اند و بچه ها با خواندن آن، همه دبيرستان را ترك كردند و رفتند .

  من كه خود را متعجب و بي خبر نشان مي دادم ،به دفتر دبيرستان رفتم و به اتفاق برخي دبيران به گفتگو درباره مسائل روز و انقلاب پرداختيم .

   پس از لحظاتي ماشين جيپ ژاندارمري به صحن دبيرستان آمد و چند مامور مسلح از آن پياده شدند و به سوي محل نصب اطلاعيه ها رفتند.

 پس از دقايقي يكي از سرباز ها به دفتر آمد و گفت : رئيس پاسگاه با شما كار دارند. لطفا بياييد.

  من هم به محل نصب اطلاعيه ها رفتم . ديدم رئيس پاسگاه برافروخته و ناراحت است و مرا عامل اين كار ها مي داند. او گفت : 

آقاي شفيعي مطهر! چه كسي اين اطلاعيه ها را اينجا چسبانيده است؟ من هم بلافاصله گفتم :

 اتفاقا من هم همين سوال را از شما دارم . من معلم هستم ، نه مسئول تامين امنيت  شهر . شما مسئول حفظ امنيت هستيد. شما بايد پاسخگو باشيد. چگونه امنيت شهر را حفظ مي كنيد كه خرابكاران از شهرهاي ديگر شبانه به قمصر مي آيند و به ديوار دبيرستان اطلاعيه مي چسبانند و شما به جاي حفاظت و انجام وظايف پاسداري خود از من معلم مي پرسيد؟!!

   او كه انتظار چنين پاسخ تندي را از من نداشت و در حضور عوامل خود شرمنده شده بود ، با تهديد گفت: بسيار خوب ! من در دادگاه روشن خواهم كرد كه خرابكار كيست و چه كسي اين ها را چسبانيده است.

 سپس دستور داد كمي آب و پنبه آوردند تا اطلاعيه ها را سالم از ديوار بكند و بتواندآن ها را با خط شناسي عليه من مطرح كند.

   پس از رفتن ايشان و ساير ماموران، من براي پيشگيري از توطئه او بلافاصله به كاشان و نزد رئيس آموزش و پرورش وقت كاشان آقاي ستوده رفتم و گفتم:

   علي رغم اعتصابات گسترده من تا امروز دبيرستان قمصر را داير نگاه داشتم ، ولي امروز رئيس پاسگاه ژاندارمري و چند مامور مسلح به دبيرستان حمله كردند و متعاقب آن همه دانش آموزان از ترس فرار كردند و من ديگر نمي توانم آنان را باز گردانم .

  ايشان مرد خوبي بودند و احتمالا نيت خيري داشتند ، ولي چيزي ابراز نمي كردند. لذا پس از قدري دلداري، به من گفتند :

 حق با شماست. در كاشان نيز نيروهاي مسلح شاه همين عمل احمقانه را عليه دبيرستان پهلوي انجام دادند. شما وظيفه خود را به خوبي انجام داديد . من هم اين مسئله را در شوراي تامين فرمانداري مطرح مي كنم.

... و اين گونه دبيرستان و ساير مدارس قمصر نيز به اعتصاب فراگير ملت پيوست.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : دو شنبه 13 بهمن 1393 | 8:3 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |